معنی سالخورده و فرتوت

حل جدول

سالخورده و فرتوت

زادخوست


سالخورده

مسن، پیر، فرتوت


پیر و سالخورده

فرتوت


سالخورده و مسن

پیر، کلان سال، فرتوت


فرتوت

تکیده و پیر شده

فرسوده، کهنسال


پیر و فرتوت

کهنسال، سالخورده، فرسوده، مسن، کلان سال

فارسی به عربی

فرهنگ عمید

فرتوت

پیر سالخورده و ازکارافتاده، بسیارپیر: پیر فرتوت گشته بودم سخت / دولت او مرا بکرد جوان (رودکی: ۵۰۹)،

لغت نامه دهخدا

فرتوت

فرتوت. [ف َ] (ص) پیر سالخورده و خرف شده و ازکاررفته را گویند. (برهان). خرف. (فرهنگ اسدی). فرتود. در کردی فُرتوته به معنی عجوزه. (از حاشیه ٔ برهان چ معین):
پیر فرتوت گشته بودم سخت
دولت تو مرا بکرد جوان.
رودکی.
جهانی شده فرتوت چو پاغنده سروگیس
کنون گشت سیه موی و عروسی شده جماش.
بوشعیب.
دم مرگ چون آتش هولناک
ندارد ز برنا و فرتوت باک.
فردوسی.
کنون شویش بمرد و گشت فرتوت
وز آن فرزند زادن شد سترون.
منوچهری.
گفت ریمن مرد خام لک درای
پیش آن فرتوت پیر ژاژخای.
لبیبی.
ز بوی گل و سنبل و ارغوان
همی گشت فرتوت از سر جوان.
اسدی.
ای گنبد گردنده ٔ بی روزن خضرا
با قامت فرتوتی و با قوت برنا.
ناصرخسرو.
شباهنگام کاین عنقای فرتوت
شکم پر کرد از این یکدانه یاقوت.
نظامی.
آن یکی میگفت بیکاری مگر
یا شدی فرتوت و عقلت شد ز سر؟
مولوی.
کس از من نداند در این شیوه به
نبینی که فرتوت شد پیر ده.
سعدی (بوستان).
- فرتوت سال، ضعیف شده و ازکارافتاده از پیری. (ناظم الاطباء).
- فرتوت سر، به مجاز، کم خرد. آن که عقلش را از دست دهد:
مشعبد جهانی است فرتوت سر
کند کار دیگر، نماید دگر.
جوینی.
- فرتوت شدگی، پیرشدگی و ازکاررفتگی از پیری. (ناظم الاطباء).


سالخورده

سالخورده. [خوَر / خَرْ / خُرْ دَ / دِ] (ن مف مرکب) کنایه از بسیارسال. (انجمن آرا). فرتوت و معمّر. (شرفنامه ٔ منیری). سالدیده. مسن. سالخورده: دَهری، مرد سالخورده. هِرمِل، ناقه ٔ سالخورده. دَویل، گیاه سالخورده. دَهکَم، پیر سالخورده. هجف، هجفجف، شترمرغ سالخورده. هَدم، پیر سالخورده. فانی، پیر سالخورده. (منتهی الارب):
یارب چرا نبرد مرگ از ما
این سالخورده زال بن انبان را.
منجیک.
فژآگن نیم سالخورده نیم
ابر جفت بیداد کرده نیم.
بوشکور.
بیک جای از این پیش لشکر ندید
نه از موبد سالخورده شنید.
فردوسی.
به ایران همه سالخورده روان
نشستند با نامور بخردان.
فردوسی.
همچو زلف نیکوان خردساله تاب خورد
همچو عهد دوستان سالخورده استوار.
فرخی.
چو نالی سبک بگذراند بتیری
گران شاخ از سالخورده چناری.
فرخی.
بسال نو ایدون شد آن سالخورده
که برخاست از هر سویی خواستارش.
ناصرخسرو.
هر که بمعشوق سالخورده دهد دل
چون دل خاقانی ازمراد برآید.
خاقانی (دیوان چ سجادی ص 609).
تا تن سالخورده پیرترست
آز از او آرزوپذیرتر است.
نظامی.
ز خارا بود دیری سال کرده
کشیشانی بدو در سالخورده.
نظامی.
دهقان سالخورده چه خوش گفت با پسر
کای نور چشم من بجز از کشته ندروی.
حافظ.
آن شمع سر گرفته دگر چهره برفروخت
وین پیر سالخورده جوانی ز سر گرفت.
حافظ.
مستی به آب یک دو عنب وضع بنده نیست
من سالخورده پیر خرابات پرورم.
حافظ.
|| کهنه. قدیمی. دیرینه:
می سالخورده بجام بلور
بر آورده با بیژن گیوزور.
فردوسی.
آمد بهار و نوبت سرما شد
وین سالخورده گیتی برنا شد.
ناصرخسرو.
گردون سالخورده بویی شنیده از تو
در جستجوی آن بو چندین بسر دویده.
عطار.
منه دل برین سالخورده مکان
که گنبد نیاید بر گردکان.
سعدی (بوستان).
غم کهن بمی سالخورده دفع کنید
که تخم خوشدلی این است پیر کنعان گفت.
حافظ.

فرهنگ معین

فرتوت

(فَ) (ص.) = فرتود: پیر، سالخورده و از کار افتاده.

فرهنگ فارسی هوشیار

سالخورده

فرتوت. معمر، مسن سالدیده


فرتوت

بسیار پیر

مترادف و متضاد زبان فارسی

فرتوت

ازکارافتاده، بی‌حال، پیر، سالخورده، فرسوده، کهنسال، مسن، معمر،
(متضاد) برنا

معادل ابجد

سالخورده و فرتوت

1998

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری